چگونه است که من،
امشب،
در دل تاریک این شب،
در زیر این آسمان بلند،
بلند تاریک بی انتها
و در این سکوت _ که گاه به گاه صدای عبوری تن آن را می خراشد _
و در زیر نور این ماه _ که نشانی از تو دارد همیشه _
نشسته ام ... و برای تو می نویسم؟!
و از عشق لایتناهایت می گویم و از فراقت ... که حالا دیگر برای همگان قصه ای کهنه است و زخمی کهنه تر برای منتظران.
بی تردید ....پدر، همراه با اذان ، جمله ی دیگری نیز گفته است
و شاید .... شاید مجموعه ای از حروف را در کنار هم واژه ای را ساخته باشند؛
واژه ای به وسعت بی کرانه ی عشق ،
به بزرگی انتظار....
و به شیرینی وصال:
" م ه د ی "
.....مهدی!
..... و آن موعود یکتا ،
آن یگانه ترین منتظَر،
آن منتظرترین موعود،
در پاسخ به تمامی عاشقانش فرمود:
" ما دررعایت حال شما کوتاهی نمی کنیم و یاد شما را از خاطر نمی بریم ...."
یاور همیشه مومن ای به داد من رسیده
، تو روزای خود شکستن ای چراغ مهربونی
، تو شبای وحشت من ای تبلور حقیقت
، توی لحظه های تردید تو شبو از من گرفتی
، تو منو دادی به خورشید اگه باشی یا نباشی ،
برای من تکیه گاهی برای من که غریبم
، تو رفیقی جون پناهی یاور همیشه مومن
، تو برو سفر سلامت غم من نخور که دوری
، برای من شده عادت ناجی عاطفه من
، شعرم از تو جون گرفته رگ خشک بودن من
، از تن تو خون گرفته اگه مدیون تو باشم
، اگه از تو باشه جونم قدر اون لحظه نداره
، که منو دادی نشونم وقتی شب شب سفر بود
، توی کوچه های وحشت وقتی همسایه کسی بود
، واسه بردنم به ظلمت وقتی هر ثانیه شب
، طپش هراس من بود وقتی زخم خنجر دوست
، بهترین لباس من بود تو با دست مهربونی
، به تنم مرهم کشیدی برام از روشنی گفتی
، حلقه شبو دریدی یاور همیشه مومن
، تو برو سفر سلامت غم من نخور که دوری
، برای من شده عادت ای طلوع اولین دوست
، ای رفیق آخر من به سلامت سفرت خوش
، ای یگانه یاور من مقصدت هر جا که باشه
، هرجای دنیا که باشی اونور مرز شقایق پشت
، لحظه ها که باشی خاطرت باشه که قلبت
، سپر بلای من بود تنها دست تو رفیق
، دست بی ریای من بود یاور همیشه مومن
، تو برو سفر سلامت غم من نخور که دوری
، برای من شده عادت